دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
نگاشته شدن، چهر پذیرفتن چهر یافتن، پنداشتته شدن صورت یافتن شکل پذیرفتن، نقاشی شدن، تصور شدن: یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک ومظنه هلاک نه لقمه ای که مصور شدی که بکام آید یا مرغی که بدام افتد
نگاشته شدن، چهر پذیرفتن چهر یافتن، پنداشتته شدن صورت یافتن شکل پذیرفتن، نقاشی شدن، تصور شدن: یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جایی خطرناک ومظنه هلاک نه لقمه ای که مصور شدی که بکام آید یا مرغی که بدام افتد
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
به گردن گرفتن، بر گمارده شدن مباشر عمل و شغل یا اداره ای شدن بعهده گرفتن: ... در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی حرب او شوند
به گردن گرفتن، بر گمارده شدن مباشر عمل و شغل یا اداره ای شدن بعهده گرفتن: ... در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی حرب او شوند
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده